این روزهای شلوغ را که باری بهر جهت می گذرانیم بی باز گشت می گذرند. اما چگونه ؟
گویی همه یکدیگر را به نشستن بر شوره زار یأس دعوت می کنند. صحبت از نشدن و خستگی و دشواری و بیزاری و نا امیدی و ناتوانی ... فراوان است . زیاد که خوش بین باشی نقابی از بی تفاوتی بر چهره می زنی و از هر چه می دانی و می فهمی اعلام برائت می کنی و تمام .
یک ژست روشنفکرانه دیگر بر قاب نشسته ... روشنفکری که دیگر تحمل تاریک فکران را ندارد ، اما روشنایی فکرش حتی گنجایش روشنی بخشیدن به روح خودش را هم ندارد! حال اگر کسی جرأت کند و از نتیجه و فایده و عاقبت این ژست بپرسد بر می آشوبی که مگر ندیدید این طور و آن طور شد ؟ من حق دارم که نا امید باشم . اصلاً من نا امیدم پس هستم .
چه ستمهایی که در این سرزمین بر واژه ها نمی شود روشنفکری کجا و این ادا و اصول ها کجا ؟
"راست گفتی
که در دوره ما
قامت زندگانی خمیده است
بایدش راست داریم یارا ! "
شفیعی کدکنی
سلام خسته نباشید
وبلاگ خوبی دارید برای تبادل لینک با وب سایت ما به لینک زیر مراجعه کنید
http://taskhir.com/index.php/web-links.html
سلام سلام فرزانه خانوم عزیز وبلاگ واقعا خوبی داری ، از مطالبش استفاده کردم.
میخواستم روشی بهت معرفی کنم که در کنار وبلاگنویسی درآمد هم داشته باشی. اونم خیلی!
5 دقیقه بیشتر وقتتو نمیگیره.
من خودم از این روش استفاده میکنم و با یه ذره فعالیت بیشتر کلی پول هم به جیب زدم.
خیلی ساده س ولی واقعا درآمدزا
امتحانش ضرر نداره
یک وبلاگم ساختم که میتونی برای جزئیات بیشتر بهش سر بزنی.
اینم آدرسشه :
http://geofun1.blogsky.com
اگه اومدی نظرم بده
خوشحال میشم
بای
در مورد فهرست سایتها کار بسیار خوبی کرده اید
سلام، با تو موافقم.
سلام
چه شعری حال این روزهای ماست.
اما راست داشتنش هم سخت است
هر وقت کدکنی را بخوانی چیزی برای امروز پیدا میکنی ...
کلا ً ما یاس و نا امیدی رو بیشتر میپسندیم ، وقتی درباره امید به آینده و برنامه ریزی طولانی مدت و آرزوهای بزرگ حرف میزنی ، یه جور مسخره ای نگات میکنن انگار داری به زبون مریخی ها حرف میزنی
من سعی میکنم با اینجور آدما حرف نزنم
البته قرار هم نیست که دل به امید واهی ببندیم اما یاس همیشگی زمین گیرمان می کند
سلام
هر چی استاد کدکنی بگند. روی حرف ایشون که دیگه نمیشه حرف زد.
آخه می خواستم بگم ناامید نباشید.
پس موفق باشید و قامت زندگانیتان راست باد!
سلام
کدکنی یکی از آنهاییست که لایق نام استاد است والبته روی حرفش هم حرف بسیار می توان زد
ممنونم
یک سوال فرزانه خانم،
آیا اینقدر وابسته به واژه ی روشنفکری اصلا لازم است که سراسر جامعه ی ما را فرا گرفته؟
از کدام وابستگی می گویید ؟! در جامعه ما حتی درک درستی از روشنفکری وجود ندارد چه رسد به وابستگی
سلام
من خودم به شخصه در خارج از فضای مجازی به جزء گاهی با خانواده هیچ نمی گویم مردم شاید حوصله ندارند از درد بشنوند همه سر به کیسه و لاک خود کرده اند در فضای مجازی می توان کمی بی پروا سخن راند
ظلم زیادی به واژه ها رفته است
از خود واژه روشن فکر گرفته تا واژه هایی مثل بیداری، بصیرت، هدفمندی، الگوی راستین و.... واژه های زیبایی که بازیچه دهان خبیثان شده اند
سپاس از حظورت لینک شدی
این را هم اضافه کنم وقتی آثار بزرگانمان را در دوره مشروطه می خوانیم ظاهرا دوران ما فرقی با آن موقع نکرده شاید شاید در این صد سال حرکن زیادی نداشته ایم
سلام
دقیقاً همین طور است راه طولانی است و قدم های ما بسیار خرد
سلام.
به نکته جالبی اشاره کردید. روشنفکرانی که خودشان را نیز نمی توانند روشن نگاه دارند. البته ان روی سکه واقعیت هم حرفها و واقعیات دیگری در حال رقم خوردن است. امیدواری و مجاهدت نظری و عملی در رسیدن به انچه این وری ها عاقبتش را از هم اینک بانگ میزنند و آن را دوری باطل مینامند.
تنها گفتن اینکه به وبلاگ خوبتان خیلی خیلی خو کرده ام کافی نیست باید جای من باشید و ببینید چقدر دوست دارم هنگامی که وبلاگم را باز میکنم یکراست بروم سراغ دنیای زیبای شما.
سلام دوست قدیمی
آنچه میخواهم نقدش کنم نوعی از افه های روشنفکری است که همیشه آلوده به یاس است . با کوچکترین حرکت و اتفاقی پی گیر حوادث می شود و تا موج فرو نشست سر به درون فرو میبرد و حتی از سیاست بیزار می شود . حتی کوچکترین بارقه امید را نکوهش می کند .
صد البته این نه همان روشنفکریست
این همه زیاده لطف شماست امیدوارم برای ساختن دنیایی زیبا همه در کنار هم باشیم
از دیدن چهره های ناامید و حرفهای ناامید کننده تر دلم می گیره اما جز دوری از این ناامیدها که امید من رو هم می گیرند کاری بلد نیستم
فکر میکنم هیچ چیز مفید تر از این برای خود آنها هم نباشد
سلام علیکم.
اگر مشاور بنیاد هوشنگ گلشیری بودم (که الان رفتم سر زدم، دیدم فیلتر است وبسایتش) پیشنهاد می دادم جایزه و تقدیرنامه به شما بدهند، برای این جملات:
«روشنفکری که دیگر تحمل تاریک فکران را ندارد، اما روشنایی فکرش حتی گنجایش روشنی بخشیدن به روح خودش را هم ندارد!»
سلام
بنابر این تقدیر نامه هم فیلتر است
سلام
آفرین... عالی بود
لایکاً لایکا
سلام
من نقد پذیرم ها ...
ناامیدی یعنی مرگ...
این پدیده روشنفکر و روشنفکری هم در ایران معضلی شده است.هیچ متفکر ایرانی نیست که از کنار این واژه ساده گذشته باشد و یا کتابی برایش ننوشته باشد.قبل از انقلاب فردید و شریعتی و آل احمد و نراقی و بعد از آن شاملو و آدمیت و قائد و حالا هم بعد از چند دهه بحث غلب مجلات - نظیر شماره آخر مهرنامه و نافه - حول این موضوع می گذرد.
بابک احمدی کتابی دارد به نام کار روشنفکری که به نظرم جالب باید باشد.خود او را جزو معدود روشنفکران بدون ادا و اطوار ایران می شناسم
با سواد،آگاه،بی ریا،مطلع از فلسفه و جریان روز و...
سلام
چه کار خوبی از او یاد کرده اید ! کتاب کار روشنفکری نزدیک یک ماه است که در نوبت مطالعه ام است . اما این روزها با کارم خیلی درگیرم و نتوانسته ام بخوانمش
از بابک احمدی پیشتر مدرنیته واندیشه انتقادی را خوانده ام که بی نظیر بود. از زمان فعالیش در حمایت از کروبی با او آشنا شدم و رای شما را درباره اش کاملاً قبول دارم .
سلام
با آقا سید محمدی موافقم برای این جمله :
" اصلا من ناامیدم ، پس هستم. "
سلام
خوب این تبدیل به یک مانیفست شده این روزها
سلام بر خانم فرزانه ی فرزانه
آن روی سکه را هم نگاه کنی باز همین مساله است. بسیجی های الان را با بسیجی های زمان جنگ مقایسه کنید!
راستش من هم این روزها به دیدگاهی مشابه راجع به روشنفکر رسیده ام.
جرقه اش را مصاحبه مهرنامه با مرتضی مردیها (بخوانیدش که البته احتمال زیاد خوانده اید) زد. و با دو کلام سواد اقتصاد که دارم و تجربه ها و خوانده ها و ... نهایتن به یاسی و پرسشی رسیده ام.
یک اقتصاد دان سیاسی در پاسخ به یکی از روشنفکران گفته بود: اقتصاد دانان با دفاع از اقتصاد ازاد بیشتر از همه شما به خلق خدمت کرده اند.
اما هر چه به اشخاص بدبین می شوم در اصل روشنگری شک نمی کنم.
یک چیز دیگر: چند ماهی است خواهرم خواننده وبلاگ شما شده است. تازه دانشجویی که تازه فکرش دارد پوست می اندازد و می فهمد که پشت این ادا و اصول های روشنفکری می توان به واقعیت های بالاتری هم رسید. گاه از نوشته های شما برایم تعریف می کند بخصوص پست های فمنیستی.
قرار نیست یک وبلاگ حکومت عوض کند همین که دانشجویی برای فهمیدن و دانستن وبلاگی را بخواند یعنی انجام وظیفه روشنفکری در حد توان.
سلام آقای دهقانی
خوشحالم که نوشتن را از سر گرفته اید اگر چه این رای شما کمی بوی چپ "اقتصاد زیر بناست" را می دهد اما در شرایط کشور ما با آن موافقم در عمل دیدیم که انتهای آن همه شعار توسعه سیاسی منجر به صف هایی براتی گرفتن یارانه نقدی و ... شد من از اقتصاد هیچ نمی دانم اما می توان فهمید که آدم گرسنه توسعه سیاسی حالیش نمی شود.
روشنگری که مقوله دیگریست و ربطی به این افه های جوجه روشنفکرانه ندارد
خوشحالم که نوشته های ناچیز من توجه خواهرتان را جلب کرده . هیچ چیز برایم دل گرم کننده تر از این نیست که کسی این خطوط را بخواند و اگر شده حتی بهره ای اندک ببرد . سلام مرا به ایشان برسانید
روشنفکر نا امید نمیشود
راه می جوید.
این ادا و اصول ها مال آدمهایی است که بیشتر بفکر دیده شدن هستند تا چیز دیگر
جان سخن همین است که شما گفته اید
سلام.
تلهپاتی؟
تا جایی که به یاس مربوط میشه باهات موافقم. اما درک نمیکنم چرا روشنفکرها همیشه کاسهی داغتر از آشن. این هدفگیری ریشهی چپ داره. فکر میکنی اگه رقص و موسیقی آزاد بود انقدر تراکم احساس وجود داشت؟ اصلا ساختار جامعه این بود؟
روشنفکر موجود منزهی نیست. مثل هرکسی ممکنه اشتباه بکنه. اول باید روشنفکر رو از فحش و فضیحت بیرون بیاریم و بعد مسئولیتی خارج از حدود براش قائل بشیم.
سلام
نمی دانم ممکن است .
این موج نا امیدی و بقول شاملو شام مرگ زای وبلاگستان و فضای حقیقی چند وقتیست که بسیار آزار دهنده شده است . این بود که با شتاب چند خطی درباره اش نوشتم
درست است تراکم احساس است که این طور منجر به انفجار های احساسی می شود
روشنفکر همیشه با فحش و فضیحت همراه است چون طبیعتاً معترض است و دید انتقادی دارد . روشنفکر نمی تواند انتظاری غیر از این داشته باشد و اگر واقعاً روشنفکر باشد هیچ یک از اینها برایش اهمیتی ندارد و نهایتا اینکه بله حق اشتباه هم دارد.
سلام
روشنفکر را اینچنین به ما می شناسانند:
اساس انقلاب مشروطیت علمای اسلام بودند آنان مردم را در رسیدن به هدفشان یاری کردند ولی در بهار مشروطیت عده ای روشنفکر انقلاب را منحرف ساختند و به زوال کشاندند. نقل به مضمون
در حال مطالعه ی مجموعه کتابهایی از انتشارات کیهان هستم. که در جای جایش چه بد و بیراهایی که به روشنفکری نگفته است.
سلام
همین طور است اینجا روشنفکر و روشنفکری را نشناخته بقول درخت ابدی به فحش و فضیحت کشانده اندش .
یک ایرانی هیچوقت به زانو در نمیاد!
حتی اگر آسمانش از قامتش کوتاهتر باشد!
(کورش کبیر)
وبلاگ خوبی داری!
موفق باشی
ای کاش همین طور بود !
ممنونم از حضورتان
سلام
چند وقتی است نیستید.
با امین موافقم
خودم را روشنفکر نمی دانم
و به قول شما شاید روشنایی ام ذهن خودم را هم روشن نکند.
اما با خیلی ها حرفم نمی آید خانواده- عده زیادی از دوستان و جماعت هم محل و ...
سکوت و این دنیای مجاز تنها جای حرف زدن و خالی کردن خود است. انگشت شمار دوستان قدیمی هم هستند که درمانند.
سلام
درگیر کار فشرده ای هستم که تا قبل از سال جدید باید تحویل داده شود
روشنفکر در ذات خود کسی است که به دنبال حقیقت باشد
ارتباط گاهی اگر چه نا ممکن می شود ولی باید راههای آن را جست و یافت
سلام
واژه ی مظلومی ست...روشنفکر
راست گفتی...
سلام
هر واژه ای که توسط قدرت مصادره می شود مظلوم است
سلام
روشنفکر نیستم اما روشنفکران را دوست دارم .(تکبیر)
نا امید نیستم اما نا امیدن سرزمینم را بسیار دوست دارم . (بازم تکبیر)
خدا ی تاریخ نمی گذرد از ان خفته ی نا آرام که شالوده ی این جملات از اوست که ریشه ی بسیاری از دردها دروغی است که او به روشنفکران گفته بود. اگر امروز بود در میراثش نمی نوشت با دلی آرام و...
سلام
لذت بردم از کامنتت ممنون
اما آن پیر اگر امروز هم بود می شد فوقش همانی که در سال 67 بود
سلام فرزانه جان
نا امیدی این روزها ناشی از بسته بودن دست و پای دگر اندیشان است. هیچ الگوی عملی برای اعتراض به وضع موجود ارائه نمی شود جز خیابان بازی . خوب جماعت حق دارند که نخواهند بروند مستقیم روبروی گلوله وایسند یا ترجیح بدهند که در شبهه کهریزکها نوازش نشوند.
وقتی راه سخن بسته است و روش دیگری هم برای ابراز وجود دیده نمی شود این اظهار ناامیدی خود یک روش یافتن همفکران و تشکیل طیف می شود. منظورم این نیست که ناامیدی تجویز کنم اما راه عملگرایانه ای به چشم نمی بینم.
من امیدوار، حالا چه کنم؟
سلام نیکا جان
میدانم هر چه که نوشته ای را با تمام وجودم حس کرده ام ومیکنم خودم گاهی به سیم آخر می زنم و می روم تا ته استیصال و نا امیدی
اما آنجا ماندن خطرناک است . بعدش انفعال ونابودی است
شکستن و دولا شدن است اگر هم گاهی برویم آنجا به آن شوره زار که ناگزیریم از رفتن های بسیار باید برگردیم .
آره راه سخن وابراز وجود از راههای آزموده بسته است اما راههایی هم هست که تا حالا نیازموده ایم حتماً هست .
من نمیگویم برویم خیابان جلوی گلوله بایستیم اما اگر واقعاً دگر اندیش باشیم راههایی پیدا می کنیم که هزینه اش کمتره لا اقل می توانیم با هم باشیم . همین امیدوار بودن فکر آدم را باز می کند که بحث کند راه چاره پیدا کند به حرف چار نفر گوش بدهد چیز بخواند بیشتر بفهمد با حرف زدن حتی با یک نفر هم شده آگاهش کند
همین الان خیلی ها از سر نا امیدی می روند همرنگ همین وضع می شوند یا اینکه فقط نق ونوق می کنند و زار می زنند و دشمن شاد می کنند.
من میگویم بی تفاوت و دلسرد نباشیم در جستجوی راههای تازه باشیم اگر خسته می شویم گاهی ، از خستگی بگذریم. درش توقف نکنیم . تمام حرفم این است
که یادمان نرود ....یادمان نرود چه میخواهیم .
سلام
من ریشه نا امیدی های موجود را در عافیت طلبی ما ایرانی ها می دانم . نشستن و غر زدن و چشم انتظار شاهدی غیبی برای بهبود اوضاع درب و داغان این روزها .....
به همان میزان که مذهبیون ما در معرفی "علما" اغراق می کنند و انان را تافته های جدابافته اجتماع تصور می نمایند ، غیر مذهبیون نیز در مورد "روشنفکران" به توهم افتاده و این جماعت را موجوداتی خارق العاده فرض کرده اند . اصلا تا به حال کسی تعریف دقیقی از روشنفکر ارائه داده است ؟ کدام روشنفکر ما در طول یک قرن اخیر توانسته است تحلیل درستی از وضعیت جامعه ما و ریشه نابسامانی های آن ارائه دهد ؟ اصلا ماحصل یک قرن فعالیت جامعه روشنفکری ما چه بوده است ؟
سلام
حالا برای محاکمه روشنفکر جماعت وقت زیاد است این همه سال است که روشنفکری هنوز جا نیفتاده و بوجود نیامده دارد تقاص پس می دهد
این طور هم نیست که هیچ روشنفکری تحلیل درستی از جامعه ما نداشته باشد همین جالا هم هستند بسیار کسانی که بی سر و صدا و بی جنجال در کلاسهای درسشان در محیط کارشان مشغول روشنگری اند
مشغول نوشتن و آگاه کردنند.
مثل همان بابک احمدی که ذکرش در کامنتهای پیشین رفت کتابش به نام کار روشنفکری را هم شروع کرده ام به خواندن . تعاریفی که ارائه داده نه آن چنان اغراق آمیز است که روشنفکر را به عرش ببرد ونه آن قدر غیر حقیقی و انتزاعی که مثلاً روشنفکری دینی را به هیچ بینگارد
اما ذات روشنفکری را با قدرت میانه ای نیست . طبیعت روشنفکری اعتراض به وضع موجود است .
سلام
از یاس و روشنفکری نوشته اید. البته نمی دانم منظور شما بیشتر یاس فلسفی است و یا نومیدی اجتماعی و سیاسی
اگر بگوییم شرایط مایوس کننده است چندان بیراه نگفته ایم. اما گویا قدر حوصله و وسعت نظر هم در این امر دخالت دارد.
با مطالعه ی اندکی که در باره ی فرهنگ و جامعه ی ایران داشته ام برداشتم این است که گویا اظهار یاس و نومیدی و ابراز دردها و رنج هایمان بالا است. گره مطالعه ی اندکی در باب فرهنگ و جامعه ی ایران داشته ام به صورت نظری و تجربی می توانم به ریشه های آن اشاره کنم که به دلیل طولانی بودن از /ان صرف نظر می کنم
می نالیم اما راضی هستیم. چرا؟ ناراضی هستیم اما به راحتی زندگی می کنیم. چرا؟ احساس خوشبختی می کنیم. اما مایوس هستیم. چرا؟ و چرا این همه تعارض؟ این را از بسیاری از داده های تجربی استنتاج کرده ام.
سلام
منظورم یاس سیاسی واجتماعی است که البته رخ دادن آن در شرایط فعلی گریز ناپذیر است منظورم بیشتر ماندن در آن وضعیت انفعالی است
قبول دارم که بحث کامنتی گنجایش محدودی دارد
ای کاش فرصتی دیگر دست دهد که از دانسته هایتان استفاده کنیم
پیش از شما
بسان شما
بیشمار ها
با تار عنکبوت نوشتند بر روی باد
کین دولت خجسته ی جاوید زنده باد
شفیعی کدکنی
متوجه ارتباط کامنت شما با موضوع نشدم
اینجا به همه چیز ستم میشه و به ما زنها هزار بار بیشتر.
خیلی استفاده می برم از مطالبتون .خسته نباشید.
ممنون
چه ستم هایی که در این سرزمین بر انسان ها نمی شود...!
چه ستم هایی که بر فکر، فکر کردن و فکر کنندگان نمی شود ...!
چه فکرکننده های روشن ... چه تاریک ... !
خیلی از این چه ستمهایی که نمی شود از سوی فکر کننده ایی نمی شود که پیشترها فکرشان روشن بود و این طور ادعا می کردند و حالا چراغ شان ته کشیده و فکرشان تیره و تاریک شده ...
چه ستم هایی نمی شود اگر روشن فکرهای مدعی امروز چند صباح دیگر فکرهایشان تاریک بشود و از بد حادثه قدرت شان به فکرهای روشن تر بچربد و ... !
چه ستم ها که نکنند ...!
اما گمانم حق با شما باشد.
روشن فکری گاهی شبیه یک جبهه است که جایش ثابت است.
روشنفکران کمتر قدرت را در دست می گیرند. روشنفکران روبروی قدرت می ایستند و نقد می کنند.
و اگر متاع نقد ها را بخرند قدرت چقدر می شد که پالایش شود و عملکردها تاریک فکران کمی روشنایی بگیرد.
کاش می شد روشنایی را به درت برد و روشنفکران می شد که بر مسند قدرت که تکیه می زنند روشن بمانند و ...
کودکان سرتق ابدی منتظرند تا شمعی روشن می شود فوتش کنند.
هیجان بیشتری از روشن کردن دارد!
البته در این سرزمین آنچه به گوش ها نمی رسد فریاد ستم هایی است که می شود رضا براهنی در آواز کشتگان عبارتی زیباد دارد که قریب به مضمون می گفت روشنفکر به رهبری سیاسی نمی رسد چون تا بیاید حساب کند که از چه راهی بهتر است عمل شود دیوانه ای پیدا شده و همه را عقب می زند و رهبر می شود!
امان از کودکان سرتق ابدی ! خوب چرا شمع آن ور آبی ها را خاموش نمی کنند ؟!
سلام فرزانه ی عزیز!
روشنایی ات از سر سایه روشن وبلاگستان کم مباد !
تند نوشتم. لطفا خودتان نگارش اش را اصلاح کنید بخصوص چند حرف جا افتاده در این جملات را:
و اگر متاع نقد ها را بخرند قدرت چقدر می شد که پالایش شود و عملکردهای تاریک فکران کمی روشنایی بگیرد.
کاش می شد روشنایی را به قدرت برد و روشنفکران می شد که بر مسند قدرت که تکیه می زنند روشن بمانند و ...
سلام هستونک جان
این روزها تمام روشنایی ام را سرکارم گذاشته ام . درگیر کارم بشدت
حالا با یک شارژ اساسی بر می گردم
بلاگ اسکای امکان ویرایش کامنت ها را ندارد عزیز
پشت هر ژست و ظاهری هم که پنهان شویم باز هیچکس نمی تواند نشانه های بی قراری را در خود پنهان کند. بی قراری عجیبی که نشان از یک تولد پر رنج دارد.
بله.... (با لحن بلوتوث در قهوه تلخ )
نشانه های بی قراری را می بینم امیدوارم تولد هم پشت سرش باشد
سلام فرزانه عزیز
شعری از محمدعلی بهمنی برای دل تنگی هایمان:
کفشهایم کجاست؟ میخواهم بیخبر راهی سفر بشوم
مدتی بی بهار طی بکنم دو سه پاییز دربهدر بشوم
خستهام از تو، از خودم، از ما; «ما» ضمیر بعیدِ زندگیام
دو نفر انفجار جمعیت است پس چه بهتر که یک نفر بشوم
یک نفر در غبار سرگردان، یک نفر مثل برگ در طوفان
میروم گم شوم برای خودم، کم برای تو درد سر بشوم
حرف های قشنگ پشت سرم آرزوهای مادر و پدرم
آه خیلی از آن شکستهترم که عصای غم پدر بشوم
پدرم گفت: «دوستت دارم، پس دعا میکنم پدر نشوی»
مادرم بیشتر پشیمان که از خدا خواست من پسر بشوم
داستانی شدم که پایانش مثل یک عصر جمعه دلگیر است
نیستم در حدود حوصلهها، پس چه بهتر که مختصر بشوم
دورها قبر کوچکی دارم بی اتاق و حیاط خلوت نیست
گاهگاهی سری بزن نگذار با تو از این غریبهتر بشوم
سلام مسعود جان
ممنونم از خواندن شعر لذت بردم فقط برای رفع دل تنگی خوبست
نمیشه دقیق فرمول بندی کرد اما به تقریب میتونم اینطور بگم:
افزایش ناامیدی با کاهش تحلیل کردن رابطه مستقیم داره به نظرم. هرچقدر فرصت تحلیل کردن(به عمق علت ها و دلایل وضع موجودمون رفتن) رو به خودمون بیشتر بدیم امیدواریمون هم بیشتر میشه. حتی، ناامید شدنمون هم در این تحلیل کردن ها برامون آشکار میشه. دونستن اینکه چرا ناامیدیم یکی از راههای برون رفت از ناامیدیه.
در مورد ژست روشنفکری هم موافقم با شما.
سلام
به نظرم شما یک جایی یک زمانی ریاضی خوانده باشی
ذهن هایی که می توانند هر چیزی را مدل بندی کنند خلاقند
تحلیلت بسیار جالب بود و قابل استفاده ....ممنون
سلام علیکم.
در صورت تمایل به گفت گوی امیرمهدی و سیدعباس سیدمحمدی در ذیل
http://seyyedmohammadi.blogsky.com/1389/12/10/post-171/
بپیوندید.
سلام فرزانه جان ، باید از هر فرصتی استفاده کرد برای بر آشفتن خواب این ستمگران.
سلام
بله اگر چند فرصت ها کوچک اند و محدود
من شاید زمانی تصور مثبتی داشتم از روشنفکری ولی حالا، دید خاصی ندارم. گمان نمی کنم که اصلا اینکه گروهی روشنفکر نامیده شوند مشکلی حل خواهد شد. بنظرم شاید بیش از روشنفکر به "درست فکر" یا مشابه آن نیاز هست. همچنین به کسانی که دغدغۀ آدمی و رشد و ارتقاء او را دارند، کسانی که چنین دغدغه ای داشته باشند، بیش از هر چیز باید خود آدم های وارسته ای باشند که دل در گرو این عشق سپرده اند. اگر بگوییم کسانی هستند که عاشق حقیقت اند و عاشق مردم، حالا اسمشان را هر چه می خواهید بگذارید. چنین انسان های عاشقی دیگر کاری به این ندارند که منزلت و جایگاه شان کجاست و ... می دانند که باید کاری بشود و اصلا زندگی شان برای این است که کاری صورت بگیرد. منظور از کاری در واقع انقلاب نیست بلکه رشد فکر و آگاهی و توان مردم برای زندگی بهتر است و برای اینکار راه ها بیشمار است و چنین رویکردی هم نمی تواند انحصاری باشد به معنای آنکه مثلا آنچه من می گویم درست است و فقط من تشخیص می دهم که چه چیزی برای مردم خوب است و .... اصلا در این رویکرد هدف این نیست که عده ای راه درست و خوب را برای مردم تشخیص بدهند بلکه هدف آنست که مردم آنقدر توانمند بشوند که خود راه درست را تشخیص بدهند... خلاصه روشنفکری واژۀ غلط اندازی است و امروزه معلوم نیست که چه کسانی را می توان روشنفکر نامید و ... حرف در این باره بسیار است. فقط این را هم اضافه کنم که برای کار خوب و درست کردن نیازی نیست که دنبال تئوری یا ایدوئولوژی و امثالهم باشیم. یا صرفا اینطور فکر کنیم که فقط برخی طرزفکر ها و سبک های خاص ما را مستقیما به هدف می رسانند برخی دیگر هم تماما بیراهه اند. باید به دنبال حقیقت هر جا که هست بود و شوق و تکاپوی زندگی خوب و پربار را از دست نداد. مگر دنبال آن نیستیم که جامعه ای داشته باشیم که آدمیان بر خرد متکی اند و فرصت ها برای رشد برای همه هست، تبعیض وجود ندارد و احترام انسانی محفوظ است و رفاه برای اکثریت جامعه هست و ... اگر واقعا چنین چشم اندازی داشته باشیم هیچگاه ناامید نمی شویم و کمی هم اگر واقع بین باشیم هیچگاه هم به پنداری دچار نمی شویم که اگر این برود یا آن بیاید به یکباره همه چیز بر وفق مراد خواهد بود و یک شبه ره صد ساله طی خواهد شد و و ... که باید دریابیم که این راه طولانی و صعب است و اگر نتیجه را برای خودمان می خواهیم و زمانۀ خودمان، که این هم تا حدی خودخواهی است و نه روشنفکری، پس آدمی در راه صعب همین که در بیابان به شوق کعبه قدم بردارد خود شوقی نامتناهی است و طبعا ناامیدی را بدان راهی نیست.
ممنونم از نظریات کاملت
حقیقتاً تعریف بالذات روشنفکر را کسی می دانم که بدور از تعصب همواره دنبال حقیقت باشد و این با آنچه شما بخوبی نگاشته اید همسو است
روشنفکرها رو نمیدونم اما ما روشنفکرنماها اصولا سخت جونیم و به این زودی ها ناامید نمیشیم هرچند که لحظه ای حالمون از دنیای اطراف گرفته باشه
با این حساب روشنفکر نما به از روشنفکر
نومیدی ثمره فشار و شرایط استبدادی است . مطمئنا روشنفکر امیدوار هم خواهد بود اما ...
درست است اما های بسیار بر سر راه است
سلام فرزانه جان!
" ایستاده
ابر و
باد و
ماه و
خورشید و
فلک" ، از کار
زیر این برف شبانگاهی
بدتر از کژدم
می گزد سرمای دی ماهی
کرده موج برکه در یخ برف
دست و پای خویش را گم.
زیر صد فرسنگ برف،
اما
در عبور است از زمستان دانه ی گندم.
شعری بود از شفیعی کدکنی.مرتبط با موضوع پستت.فکر می کنم اگر یاس و خشم موقتی باشد و مانع حرکت نشود واکنش های طبیعی انسانی اند.باید به هم فرصت بدهیم که گاهی زمین بخوریم و بایستیم .اما با تو موافقم که تئوریزه کردن یاس و ناامیدی از جنس دیگری ست و باید در مقابلش ایستاد.
سلام امیر عزیز
شعر فوق العاده ایست ...
دقیقاً منظورم تئوریزه کردن نا امیدی است که به یک پز روشنفکری تبدیل شده است
سلام
فرزانه به میلت جوابی بده
بروی چشم
سلام
راست گفتی
که در دوره ما
قامت زندگانی خمیده است
بایدش راست داریم یارا !
از این بهتر نمیشه این دوره را تصور کرد
سلام دوست گرامی
گویا خانه تکانی مجالی برای تکاندن خانه مجازی نگذاشته است.
دین گمراه کننده انسانها.آگاهی تنها راه رهایی
مردم، در سنگلاخ ستمکاران، رویندگی و زایندگی را فراموش می کنند و جوانه-های اندیشه-ی آنها، در ابرهای بی باران، می خشکند
انبوه مردمان از تنگی و سختی، که راه پیشرفت را بر آنها بسته است، رنج می برند. آنها نمی توانند به بُن نهادِ این شوربختی پی ببرند. زیرا بنیاد ِتنگی و سختی، که در زندگانی-ی آنها ست، از کژپنداری و شناخت ِنادرست آنها، از جهان هستی است. این مردمان به آلودگی-هایی که آنها را از شناخت و اندیشه بازداشته است ایمان آورده-اند. آنها به پندارهای پوچ روی آورده و از اندیشه-های درست روی گردانده-اند
از این روی مردمان تنها از ناتوانی-ی خود و توانایی ستمگران رنج می برند. آنها ستمگران را نفرین می کنند نه ستمکاری را. آنها بیشتر جویای راهی هستند که بتوانند به توانمندی برسند، تا ستمگر باشند نه ستمکش.
این مردمان تنها از درد می نالند، نه از بیماری. از این روی، آنها در اندیشه-ی ریشه کن ساختن بیماری نیستند. زیرا ریشه-های این بیماری در ایمان آنهاست که توان اندیشیدن را از آنها گرفته است
هشدارشدیدالحمن حضرت ایت الله العظمی وحیدخراسانی
فقط طرح سیاهی ها و تلخی ها، بی نشانه دادن از روشنایی ها، مع الاسف رسم مرام روشنفکری ما بوده است از پیش تا حالا. حالا نه همه شان این جور بوده اند اما خروجی جمع خلقیاتشان در تاریخ معاصر همین بوده. تصویر شبیه به آدم کوتوله ی "لی لی پوتی" که زیاد می داند. اما می داند که موفق نمی شود!
وقتی هیچ چیز مون سر جاش نباشه،معلومه روشن فکر مون هم میشه امثال ... .
اما به قول مرحوم شاملو هرگز شب را باور نکردم چرا که در فراسوی دهلیزش به امید دریچه ای دل بسته بودم !
راست گفتی
که در دوره ما
قامت زندگانی خمیده است
بایدش راست داریم یارا ! "